در حوزه مسائل اعتقادى، مبحث راهنماشناسى از اهميتى ويژه و جايگاهى والا برخوردار است. از فروع مبحث راهنماشناسى، بحث طرق اثبات نبوت خاصه يا راههاى تشخيص مصاديق راستين پيامبرى از مدعيان دروغين است.
پس از قبول لزوم نبوت و ارسال رسل از سوى خدا براى هدايتبشر، از جمله مسائلى كه بهطور جدى در برابر يك انسان جوياى حقيقت در اين مسير مطرح مىباشد، اين است كه اثبات صدق دعوى نبوت چگونه و از چه راهى ممكن و ميسر است. به عبارت ديگر، آيا مىتوان بدون داشتن سخنى قاطع و دليلى متقن، به دنبال هر كس كه مدعى سفارت از سوى خداست، روان شد و فرامينش را بهكار بستيا اينكه بايد طريقى مطمئن و دليلى محكم براى اين كار وجود داشته باشد تا بر اساس آن، انسان دچار اشتباه و انحراف نشود و به حقيقت رهنمون گردد؟ بحث از مساله اعجاز به عنوان يك راه شناختيا اثبات آن در همين راستا اهميت مىيابد و شكل مىگيرد; زيرا از جمله امورى كه به عنوان راه اثبات نبوت، و به مطرح گرديده و به طور جدى مورد بحث و نظر واقع شده مساله معجزه است. (2)
در اين مقاله، كوشش شده است كه دلالت معجزه به عنوان يك وسيله و راه براى اثبات صدق مدعاى آورندهاش مبنى بر نبوت او، بررسى و ارزيابى شود. به ديگر سخن، در اين نوشتار سعى ما آن است تا روشن گردد كه آيا اساسا معجزه مىتواند گذار به صدق دعوى نبوت را براى كسى كه در جستوجوى يافتن مصداق حقيقى منصب نبوت است، هموار كند تا دچار حيرت نشود يا در دام افراد شياد كذابى كه نقاب پيامبرى بر چهره زدهاند، نيفتد و به بيراهه نرود، يا خير؟ اگر پاسخ مثبت است چرا و چگونه؟
پيش از ورود به بحثبررسى دلالت معجزه، تذكر دو نكته بجاست:
1- برخى از مسائل براى اين بحث، جنبه مقدمه دارند و در اينجا، به عنوان اصل موضوع پذيرفته شدهاند; از جمله: اثبات وجود خدا و صفات او، لزوم بعثت انبياعليهمالسلام و ارسال رسل، تحقق ادعاى پيامآورى از سوى خدا در ميان بشر و ارائه معجزه از سوى پيامبرانعليهمالسلام.
2- مقصود از معجزه در اينجا، معجزه به مفهوم عام و تمام اقسام آن نيست، بلكه مراد آن دسته از اعمال و امورى است كه مدعيان نبوت براى صدق ادعاى خود به عنوان دليل و حجت ارائه دادهاند، با ويژگىهايى كه آنها را از ساير اعمال مشابه امتياز مىبخشد; از جمله:
- خارج از توان بشرى بودن و در نتيجه، مغلوب واقع نشدن و قابل تعليم و تعلم نبودن;
- با ادعاى آورنده مطابقت داشتن;
- براى اثبات نبوت و اتمام حجت صادر شدن; بنابراين كرامات اوليا و اعمال خارقالعاده مرتاضان و ساحران و امثال آنان(هر چند از لحاظ ماهيتبا معجزه متفاوت است) و نيز معجزاتى كه به منظور عذاب قومى يا براى ارهاب معاندان و تعظيم و تكريم مؤمنان صورت گرفته باشد، از دايره اين بحثخارج است.
آيا معجزه مىتواند بهگونهاى دال بر چيزى خارج از خود باشد؟ بر فرض دلالت، آن چيز خارج از معجزه چيست و چه رابطهاى بين معجزه و صدق ادعاى آورندهاش وجود دارد؟ آيا معجزه با نبوت پيوند منطقى دارد و به صورت برهانى، بر آن دلالت مىكند يا خير؟
1- گروهى از انديشمندان اعتقاد دارند كه بين معجزه و صدق ادعاى آورندهاش رابطهاى منطقى وجود دارد. (3) اينان مدعى تلازم بين آن دو هستند و مىگويند: معجزه بر نبوت دلالتبرهانى دارد. به نظر اين گروه، رابطه مذكور هرگز اعتبارى و قراردادى نيست; زيرا معجزه در سايه عنايت ويژه خدا و اعطاى قدرت از سوى او به افراد خاصى، تحقق مىيابد، بهگونهاى كه صدور عمل مذكور از غير او اصلا ممكن نيست. (4) به عبارت ديگر، صدور معجزه تخصيص فعلى خدا بر نبى بودن آورندهاش مىباشد. (5)
2- برخى ديگر گفتهاند: بين معجزه و نبوت ارتباطى نيست و معجزه دلالتى بر صدق ادعاى آورندهاش ندارد. اين نظر از سوى بعضى از دانشمندان مسلمان و برخى از غربيان ابراز شده است. به عنوان مثال، شبلى نعمانى، از دانشمندان مسلمان، مىگويد: بين معجزه و نبوت هيچ ارتباطى نيست. اگر كسى ادعا كند و بگويد من هندسه مىدانم و دليلى كه مىآورد اين باشد كه بيست روز متوالى مىتوانم گرسنه بمانم، هر چند اين كار عجيب و خارق عادت باشد، ولى از اين عمل هندسهدانى او اثبات نمىشود. بههمين صورت، شخصى كه اظهار مىكند من پيغمبرم، معنايش اين است كه من رهبر و راهنماى سعادت دو جهانم، و دليلى كه براى اثبات دعواى خود اقامه مىكند اين است كه عصا را به اژدها تبديل مىكند... . او هرچند از عهده آن كار عجيب برآيد، اما پيامبرى او از كار ثابت نمىشود. (6) براد (Ch.D.Broad) ، فيلسوف معاصر انگليسى، نيز گفته است: بر فرض قبول وقوع معجزات، اينها فقط مىتوانند دليل بر قدرت فوقالعاده و بىنظير آورندگانشان باشند، نه دليل صدق ادعاى آنها. علاوه برآن، در زمان ما كسانى يافت مىشوند كه معجزه دارند، در حالىكه اصلا وجود خدا را قبول ندارند. (7) پس چه تلازمى بين اين دو مطلب مىتوان ادعا كرد؟
3- بعضى ديگر از ارباب دانش بر آنند كه معجزه، خود دلالتى تام و قطعى بر چيزى ندارد; يعنى، به صرف ديدن معجزه از كسى، نمىتوان به صدق ادعاى آورندهاش يقين نمود، بلكه دلالتش اقتضايى است; يعنى، قابليت آن را دارد كه با ضميمه شدن قراين و مقدمات ديگر به آن، بتواند در طريق دلالتبر نبوت به كار آيد. (8)
پيش از آنكه هرگونه قضاوتى در باره صحت و سقم آراء ياد شده به عمل آيد، بهتر استبحثبه اين شكل مطرح شود كه معجزه را به دو صورت مىتوان نگريست كه هر يك از اين دو نگرش، نتايج مخصوص به خود را همراه دارد و نبايد بين آنها خلط شود:
الف - گاهى به معجزه به عنوان يك پديده خارقالعاده، كه از سوى فردى خاص ارائه مىشود، بدون هرگونه مشخصات، پيشفرضها و اصول ديگر نگاه مىكنيم و مىخواهيم با قطع نظر از هر اصل و حقيقت ديگرى، به بررسى دلالت آن بر چيزى خارج از آن بپردازيم. در اينصورت، معجزه تنها بر وجود نيرويى عظيم و شگرف در آورنده آن و يا خارج از او دلالت دارد و از اثبات نبوت و صدق ادعاهاى آورنده آن ناتوان است. در اين نگاه، حتى نمىتوان با مشاهده معجزه، به وجود موجودى ماوراى عالم طبيعت پى برد، مگر آنكه با شواهد و دلايلى، دخالتعوامل طبيعى در پيدايش آن كار خارقالعاده را نفى كنيم.
ب - نگاه دوم به معجزه آن است كه آن را به عنوان پديدهاى كه در شرايط خاص و پس از اثبات برخى اصول ديگر رخ مىدهد، در نظر بگيريم. در اين نگاه، پس از اثبات خداوند حكيم و لزوم نبوت عامه، معجزه را به عنوان پديدهاى كه براى رهنمون ساختن بشر به پيامبران راستين ارائه مىشود، مورد توجه قرار مىدهيم. در اين نگاه، دلالت معجزه بر نبوت آورنده آن دلالتى برهانى و بىشايبه است; زيرا در اين نگاه، پذيرفتهايم كه خداوند حكيم براى هدايت انسانها لزوما پيامبرانى فرستاده است و با توجه به اينكه مردم با ديدن معجزات، تسليم آورنده آن مىشوند، اگر آورنده معجزه پيامبر نباشد، مردم دچار گمراهى مىشوند و اين با حكمتخداوند سازگار نيست. توضيح نگاه دوم را در ادامه بحث پى مىگيريم و در اينجا تنها در صدديم كه اين دو نوع نگاه را از يكديگر متمايز سازيم و متذكر شويم كه شايد بتوان بين آراء دانشمندان مسلمان در اينباره وجه جامعى پيدا كرد، به اين شكل كه آنها كه دلالت قطعى معجزه بر نبوت را مدعى هستند، در واقع، معجزه را طبق ديد دوم ملاحظه كردهاند و كسانى كه منكر دلالت آن شده و يا دلالتش را كافى ندانستهاند، مطابق نگاه اول، به معجزه نگريستهاند. بر اين اساس، دلالت معجزه بر نبوت دلالتى برهانى و عقلى است. (9)
در نحوه دلالت عقلى معجزه بر صدق ادعاى آورندهاش، دو تقرير وجود دارد:
1- تقرير متكلمان: دلالت معجزه نوعى دلالت عقلى است، بهنحو عملى; (10) به اين صورت كه عقل آدمى از كار ديگرى يا سكوت او كشف رضايت مىنمايد. پس كسى كه ادعاى پيامبرى دارد و اين ادعايش در محضر خدا انجام مىگيرد و بعد براى اثبات ادعاى خود، كار خارقالعادهاى انجام مىدهد كه ديگران از مقابله با آن عاجزند، مسلما اينكار او دليل بر صدق گفتارش مىباشد; زيرا جارى كردن معجزه به دست كسى، به معناى تاييد كار اوست و اگر مدعى نبوت دروغگو باشد، خداوند نبايد به دست او، آن كار خارقالعاده را جارى كند، وگرنه دروغگو را عملا تاييد كرده كه در نتيجه، موجب گمراهى مردم است. (11)
2- تقرير بعضى از دانشمندان: به اعتقاد اينان، متكلمان حقيقت معجزه را درك نكردهاند كه چنان حرفى زدهاند; زيرا گمان بردهاند معجزه كارى است كه خدا مستقيمابهدستبشرانجاممىدهد، بىآنكه پيامبر در آن نقش و دخالتى داشته باشد، در حالىكه بين پيامبر و معجزه رابطهاى واقعى برقرار است، بهطورى كه صدور اين عمل خاص از غير او ممكن نيست. هنگام اعجاز، خداوند به ولى خود اراده، قدرت و نيرويى ماوراى بشرى عنايت مىكند كه مىتواند بر طبيعت غلبه كند و آن عمل فوق طاقتبشرى(معجزه) را انجام دهد. پس وقتى انبياعليهمالسلام معجزه مىآورند، در واقع، خود آن كار را انجام مىدهند، اما با يك توانايى فوق بشرى كه از كمال روحى و معنوى آنها سرچشمه مىگيرد و به نيروى الهى متصل است. بنابراين، دلالت معجزه بر صدق نبوت دلالت عقلى صد در صد است، نه آنكه متكلمان مىگويند (يعنى، دلالت عقلى بهنحو عملى.) (12)
بعضى از بزرگان در تاييد قول دوم گفتهاند كه پيوند بين معجزه و قداست روح تكوينى است. همانگونه هر موجود ممكنى آيت وجود واجب تعالى و نشانه و آيت نيز امرى تكوينى است، هر موجود غير عادى شكست ناپذير نيز آيت و نشانه قداست روح ولىالله مىباشد و نشانهاى تكوينى است. همچنين پيوند بين معجزات، رسالت و امامت، واقعيتى تكوينى و قابل استدلال عقلى است. (13)
اشاعره دلالت معجزه را نه دلالت عقلى محض و نه دلالت نقلى، بلكه دلالت عادى و از باب جارى شدن عادةالله بر ايجاد علم به صدق در بيننده بهدنبال ظهور معجزه مىدانند.
از مباحثبحثانگيز و اساسى در مبحث اعجاز، برهانى يا اقناعى بودن دلالت معجزه است. پيش از ورود به آراء مطرح شده در اين مساله، لازم است دو مفهوم «برهانى بودن» و «اقناعى بودن» دلالت معجزه قدرى روشن شود.
منظور از برهانى بودن دلالت معجزه اين است كه با استدلال و برهان، مىتوان گفت: كسى كه معجزه انجام مىدهد، در ادعايش صادق است و بين معجزه و صدق قول آورندهاش رابطهاى منطقى وجود دارد، بهگونهاى كه اولى عقلا مستلزم دومى است و به اصطلاح، گذر از معجزه به صدق معجزهگر گذرى منطقى مىباشد. (14)
منظور از اقناعى بودن دلالت معجزه اين است كه با استدلال، نمىتوان گفت هر كه معجزه آورد، ادعايش درست است، بلكه حقيقت آن است كه مردم به اينگونه مسائل قانع مىشوند. به تعبير ديگر، معجزه عامه مردم را اقناع مىكند و اعتماد و اعتقاد آنها را جلب مىنمايد، بىآنكه رابطهاى منطقى بين صدق دعوى و معجزه باشد و به اصطلاح، گذر از معجزه به صدق معجزهگر گذرى روانشناختى است. (15)
اكنون با توجه به مفاهيم مزبور، بهراستى، چه نوع دلالتى را مىتوان براى معجزه قائل شد; برهانى يا اقناعى؟ در اين باره، دو راى عمده وجود دارد كه اولى قايل به برهانى بودن و دومى معتقد به اقناعى بودن دلالت معجزه است. البته هر دسته استدلالهايى دارند كه مطرح مىشوند و مورد ارزيابى و احيانا نقد قرار مىگيرند.
بيشتر دانشمندان و متكلمان اسلامى دلالت معجزه بر صدق دعوى نبوت را برهانى مىدانند. ادلهاى كه آنان بر مدعاى خود اقامه كردهاند از يك نظر، دو گونه است:
1- دلايلى كه دال بر امكان ارتباط وحيانى آورنده معجزه است.
2- دلايلى كه ارتباط وحيانى او را اثبات مىكند.
دليل اول: انديشمند بزرگ اسلامى معاصر، علامه طباطبائىرحمه الله، در تفسير شريف الميزان، بحث مستقلى تحت عنوان «برهانى بودن يا اقناعى بودن دلالت معجزه» مطرح كردهاند كه از آن به عنوان امكان برهانى بودن دلالت معجزه استفاده مىشود. ايشان مىنويسد:
«پيامبران به طريق وحى(ارتباط وحيانى)، مدعى رسالت و نبوت از جانب خداوند بودند. اين ارتباط خارقالعاده است و از سنخ ادراكات ظاهرى و درونى - كه مردم در خود مىيابند - نيست، بلكه ادراكى است كه بر عموم افراد پوشيده مىباشد. اگر نبى در ادعاى خود صادق باشد، لازمهاش آن است كه او متصل به ماوراى طبيعت و مؤيد به نيروى الهى باشد، بهگونهاى كه بتواند خرق عادت كند. اگر اين مطلب(ارتباط وحيانى) درست و حق باشد، امكان اين نيز هست كه از نبى خرق عادت ديگرى صادر شود تا نبوت او را بدينوسيله تصديق و تاييد كند; زيرا «حكم و الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد.» پس اگر خداوند اراده هدايت مرم را از طريق خرق عادت (نزول وحى و ارسال نبى) كرده است، بايد آن را با خرق عادت ديگرى، كه معجزه باشد، تاييد و تصديق كند. پس بين معجزه (خرق عادت ملموس) و ادعاى نبوت و ارتباط وحيانى (خرق عادت غير ملموس) تلازم است.» (16)
دليل دوم: آورنده معجزه صلاحيت تكوينى نبى بودن را لازم دارد; يعنى، بين نبى و معجزه رابطهاى تكوينى برقرار است، بهطورىكه صدور اين عمل از غير او ممكن نيست; زيرا معجزهاى كه بهدست او جارى مىشود به اراده و اذن خاص الهى است. دروغگو اين صلاحيت را ندارد، پس نمىتواند معجزه ارائه دهد. بنابراين، آنكه معجزه مىآورد، در قولش صادق است. (17)
در تكميل دليل مزبور، اين نكته لازم به توضيح است كه اگر خداوند مستقيما معجزه بياورد و نبى هيچ نقشى در تحقق آن نداشته باشد، پس بايد نبى با پيش از نبوتش هيچ فرقى نكرده باشد، هر چند با اين كار (صدور معجزه)، خداوند او را عملا تاييد كرده است. ولى اگر پيامبر در صدور آن، نقش داشت، معنايش آن است كه او قابليت ارتباط يافته و وارد عالم ديگرى شده كه خدا فعلش را به دست او انجام داده است. پس مىتواند ارتباط وحيانى داشته باشد; زيرا بين دو خارق عادت فرقى نيست.
دليل سوم: خداوند عادل و حكيم است، هدايت مردم را اراده كرده و راضى به ضلالت و كفر آنها نيست. بنابراين، ارسال رسل بر او لازم است. از سوى ديگر، سفارت از سوى خدا و منصب نبوت مدعيان بسيارى دارد كه بعضى از آنها كاذبند. پس بر هر مدعى مقام نبوت لازم است دليلى محكم و بنيهاى رسا بر صدق ادعايش اقامه كند. دادن معجزه به انسان دروغگو با عدل خداوند سازگار نيست. پس اگر كسى ادعاى نبوت داشت (در صورت داشتن حسن سابقه و منافى نبودن محتواى دعوتش با منطق، عقل سليم و فطرت نيالوده انسانها) و معجزهاى آورد، به عنوان دليل نبوت خود، ادعايش درست و نبوتش ثابت است; زيرا دادن معجزه به كاذب با حكمت و عدل الهى نمىسازد و مستلزم ارتكاب قبيح مىباشد و محال است. (18)
دليل چهارم: براى اثبات نبوت، نياز به تنصيص از سوى خداوند است و افراد بهطور مستقيم، نمىتوانند تنصيص دريافت كنند. معجزه تنصيص فعلى از سوى خدا براى مردم است. پس مثبت صدق دعواى نبوت و نشانه تصديق آورندهاش از سوى خداوند است. تنصيص و تصديق خدا نيز مفيد يقين است. (19)
اشكال بر دليل اول: مطابق دليل اول، كسى كه قادر بر آوردن معجزه(خرق عادت ملموس) باشد، قادر بر ارتباط وحيانى (خرق عادت غير ملموس) نيز هست. اما اين دو خرق عادت از يك سنخ نيست، بلكه يكى از ناحيه قدرت است و ديگرى در ناحيه علم. چه اشكالى دارد كسى از ناحيه قدرت خرق عادت كند، اما از ناحيه علم نتواند؟ تبديل شدن عصا به اژدها يا شقالقمر و يا ... قدرت خارقالعاده را اثبات مىكند، ولى نشانگر علم فوقالعاده نيست، در حالىكه براى پذيرش دعاوى مدعى نبوت، بايد علم فوقالعاده او ثابتشود. (21)
پاسخ: در پاسخ، مىتوان گفت: اينها هر دو از مقوله قدرتاند: قدرت بر انجام كار خارقالعاده و قدرت (يا استعداد) ارتباط مستقيم باخدا. با اين بيان، مىخواهيم قدرت بر ارتباط را اثبات كنيم، نه علم را.
اشكال بر دليل سوم: لازمه استدلال مذكور اين است كه خداوند معجزه را در اختيار شخص كاذب قرار نمىدهد. معناى اين سخن آن است كه افراد كاذب نبايد بتوانند دستبه كارهاى خارقالعاده بزنند و در نظام هستى، تصرفى داشته باشند، اما ديده مىشود كه افراد بسيارى بودهاند كه دستبه كارهاى خارقالعاده زدهاند. پس طبق استدلال مزبور، بايد آنها را صادقالقول دانست و لازمه چنين سخنى اين است كه قول همه آنها را بپذيريم، در حالىكه تناقضات فراوانى در اقوالشان ديده مىشود. پس بايد آنها را دروغگو دانست كه اين با اصل استدلال ناسازگار است. (22)
پاسخ: با توجه به مفهوم معجزه، تكيه استدلال مزبور بر اين است كه حكمتخداوند مانع از صدور معجزه - يعنى، آنچه كه به عنوان دليل بر نبوت خاصه ارائه مىشود - بهدست كاذب است. معناى اين سخن منع مطلق امور خارقالعاده، چه داراى اوصاف معجزه و چه فاقد اين اوصاف، نمىباشد. بنابراين، ممكن است كسانى پيدا شوند كه كارهاى خارق عادتى انجام دهند، ولى ادعاى نبوت نداشته باشند يا ادعا داشته باشند، اما كار خارق عادتى، كه مغلوب واقع مىشود يا مانند آن آورده مىشود، انجام دهند يا ادعا كنند و كار خارقالعاده بياورند و مغلوب هم نشوند، ولى از راههاى ديگر، دروغگو بودنشان براى مردم ثابتشود. اينها، هيچيك با حكمتخداوند منافاتى ندارد; زيرا هيچكدام معجزه نيستند و نبوت كسى را در پى ندارند.
اشكال ديگرى بر دليل سوم: دليل ارائه شده اعم از مدعاست. مطابق دليل مزبور، غير از مدعى نبوت، نبايد كسى از امور خارقالعاده بهرهمند باشد، در حالى كه بسيارى از دروغگويان جهان كارهاى شگفت انگيز انجام مىدهند. (23)
پاسخ: منظور از معجزه، مطلق خرق عادات نيست، بلكه براساس تعريفى كه از معجزه ارائه شده كارهايى معجزه است كه خارق عادت باشد، مغلوب نشود، به عنوان دليل نبوت ارائه گردد، بدان تحدى كنند و غير پيامبر واقعى، كسى نمىتواند آنها را بياورد. اما اگر تمام اين ويژگىها را نداشته باشد، صدورش از غير انبيا و افراد معمولى محذورى ندارد. علاوه بر اشكالهاى مزبور، شبهات ديگرى نيز بر برهانى بودن دلالت معجزه شده كه ناشى از عدم دقت لازم در معنا و ماهيت معجزهاى است كه براى اثبات نبوت آورده مىشود - كه از طرح آنها در اينجا، صرفنظر مىشود.
ممكن است كسى توهم كند و بگويد آنهايى كه قايل به برهانى بودن دلالت معجزهاند، ادعاى اين را هم دارند كه صحت و حقانيت محتواى دعوت انبياعليهمالسلام نيز به وسيله معجزه اثبات مىشود. اما اين توهم باطل است; زيرا معجزه دلالت مطابقى بر صحت معارف و اصولى كه انبيارحمه الله مردم را به آن دعوت مىكردند، ندارد. آن مدعيات به براهين عقلى و ادله ديگر اثبات مىشوند; معجزه فقط با صدق ادعاى نبوت ملازمه دارد و قايلان برهانى بودن آن، بيش از اين ادعايى نكردهاند.
بعضى از دانشمندان مسلمان سدههاى پيش، برخى از مستشرقان و كشيشان مسيحى و به تبع آنها، گروهى از نويسندگان مسلمان معاصر بر اين باورند كه معجزه دليلى قطعى بر صدق دعوى رسالت از سوى خدا نيست، بلكه دلالتش بر نبوت، اقناعى است; به اين معنا كه براى اقناع نفوس عوام و جلب قلوب آنهاست. و نهايت چيزى را كه ممكن است ثابت كند، ظن به صادقالقول بودن معجزهگر در ادعايش استيا اينكه خداوند چنين قدرتى را به او داده است. پس حداكثر، شاهد و قرينهاى بر نبوت اوست. اما اينكه او پيامبر خداست و سخنانش وحى الهى استبا معجزه اثبات نمىشود.
دليل اول: گفتهاند: معجزه دليلى اقناعى براى بشر نابالغ و كودكى است كه در پى امور اعجاب آور و غير عادى باشد. انسان رشد يافته به اينگونه امور توجهى ندارد و سر و كارش با منطق است. استعانت از معجزات و خرق عادات براى پيامبران سلفعليهمالسلام اجتناب ناپذير بود; زيرا در آن دوران، راهنمايى به يارى استدلال عقلى، دشوار و بلكه محال مىنمود. (24)
اينها درباره پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله و قرآن كريم مطلب مزبور را صادق نمىدانند و مىگويند: چون دوره پيامبر اسلام دوره عقل و منطق است، نه دوره اوهام و خيالات ذهنى، بنابراين، پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله از اجابت درخواست هرگونه معجزهاى غير از قرآن - به اذن خدا - خوددارى كرده است. (25)
دليل دوم: وقتى براهين محكم و روشنى بر اصول معارف حقه وجود دارد، افراد آگاه و بصير نياز به معجزه نخواهند داشت. بنابراين، معجزه براى اقناع نفوس عوام، آن هم به دليل قصور فهم آنها از ادراك حقايق عقلى است. به تعبير ديگر، خواص نياز به معجزه ندارند، بلكه معجزه فقط براى توحيد عوام است. (26)
دليل سوم: برهانى بودن دلالت معجزه متوقف بر وجود رابطه منطقى بين مدعا و دليل است و چنين رابطهاى در اينجا مفقود مىباشد. كدام رابطه منطقى بين خرق عادت و عجز مردم از مقابله با آن و صدق گفتار مدعى نبوت و حامل شريعت الهى وجود دارد؟ اگر اين حرف درستباشد، مىتوان گفت: اگر پزشك متخصصى يك عمل جراحى پيچيده انجام دهد، كارش دليل بر درستى افكار، عقايد و خطمشى فردى و اجتماعى اوست! بنابراين، آنچه پيامبرانعليهمالسلام به عنوان معجزه انجام مىدادهاند - مانند زنده كردن مردگان توسط حضرت عيسىعليهالسلام دليل بر صدق ادعاى نبوت آنها نيست، بلكه كارهاى بزرگى است كه وقتى مردم آن را از كسى ببينند، براى او ارزش و اعتبارى بالا قايل مىشوند تا جايى كه دلهايشان شيفته او مىگردد و عقولشان در سيطره او در مىآيد و او آنها را اقناع مىكند و اعتماد و يقينشان را به صدق ادعاى خويش جلب مىنمايد. (27)
نقد دليل اول: در نقد اين دليل، بعضى از انديشمندان معاصر گفتهاند: به نظر اينان، اعجاز و كار خارقالعاده چيزى بوده متناسب با دوره كودكى بشر كه عقل و منطق حاكم نبوده و هر كس، حتى حكيمان و پادشاهان، خود را با اين كار توجيه مىكردهاست. پيامبرانعليهمالسلام نيز مجبور بودهاند با اينكارها خود را توجيه و مردم را قانع سازند. فقط پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله چون معجزهاش كتاب است، از اين قاعده مستثنا مىباشد. (28) اما اين سخن، هم به لحاظ تاريخى مخدوش است و هم با منطق قرآن نمىسازد. قرآن همانطور كه آثار خلقت را «آيات خدا» و دليلى قطعى و غير قابل ترديد بر وجود او مىداند، معجزات انبياعليهمالسلام را نيز به عنوان «آيات بينات» ياد مىكند، دليل قاطع و حجت مسلم عقلى و منطقى بر صدق آورنده آنها بر مىشمارد (29) و بين معجزات انبياعليهمالسلام به لحاظ دليل بودنشان بر نبوت فرقى نمىگذارد. (اين دليل لوازم و توالى فاسد ديگرى نيز دارد كه پرداختن به همه آنها از حوصله اين نوشتار خارج است.)
نقد دليل دوم: انبياعليهمالسلام معجزه را براى اثبات معارف مبدا و معاد - كه عقل مىتواند مستقلا به ضرورت آنها نايل شود - اقامه نمىكردند، بلكه در موارد مذكور، به برهان عقلى اكتفا مىنمودند. آنان معجزه را براى اثبات رسالتخود از سوى خدا و بر حق بودن ادعاى نبوت خود مىآوردند (30) و در دليل بودن معجزه بر صدق دعوى و اثبات نبوت براى خواص و عوام مردم هيچ فرقى نيست; يعنى، اين دلالتبراى همگان يكسان است، نه اينكه خواص بىنياز از معجزه باشند و فقط معجزه براى اقناع عوام آورده شود. هدف از معجزه سيطره بر عقل و روح نيست، بلكه نشان دادن دليل بر ارتباط با خداست و در اين كار، بين عوام و خواص فرقى نيست.
نقد دليل سوم: برهانى بودن دلالت معجزه - به دلايلى كه در جاى خود ذكر شد - ثابت است و نيازى به تكرار آنها نيست. علاوه بر آن، مطابق ادعاى مذكور، هيچ راهى براى شناخت مدعيان راستين از كذابانى كه ادعاى نبوت دارند، باقى نمىماند، بلكه به يك معنا، عملا نمىتوان رسالت و نبوت كسى را ثابت كرد. پس در نهايت، اين سخن به انكار اصل نبوت مىانجامد. (31)
نكته ديگر اينكه تشبيه اعجاز به يك عمل جراحى تخصصى، قياس معالفارق است; چون اينگونه اعمال از حيث ماهيت، بشرى است و از راه تعليم و تعلم حاصل شده و مثل و نظير براى آن مىباشد، بلكه كاملتر از آن هم ممكن است محقق مىشود، بخلاف معجزه كه هيچيك از اوصاف ذكر شده را ندارد. و بالاخره اينكه اگر عقول مردم تسليم حقيقت كارى شد و دلالت آن را بر حقيقتى ديگر اذعان نمود، در برهانى بودن آن كافى است. و معجزات چنيناند.
در پى نقد ادله قايلان اقناعى بودن دلالت معجزه، به سخن غزالى مبنى بر قرينه و شاهد بودن معجزه بر نبوت و عدم افاده يقين بر صدق ادعاى آورنده آن، اشارهاى انتقادى مىشود و آن اينكه: اگر معجزه دليل مستقلى بر نبوت نباشد، انبياى الهىعليهمالسلام راهى براى اثبات نبوت براى توده مردم دور از تمدن و فرهنگ عصر خود نداشتهاند. (32) پس نبوت آنها فقط بايد براى تعداد خاصى كه امكان شناخت پيامبرانعليهمالسلام را از راه علمى داشتهاند، ثابتشده باشد و در نتيجه، همان تعداد اندك مخاطب مستقيم دعوت انبياعليهمالسلام باشند و بيشتر مردم در اعصار گوناگون، نه قدرت شناسايى رسولان را داشته باشند و نه مشمول دعوت و طرف سخن آنها باشند. و اين منافى با غرض ارسال رسل و خلاف گزارش تاريخ است.
در پايان، بهمنظور تكميل بحث، به اختصار، به چند سؤال احتمالى كه درباره دلالت اقناعى مطرح است، پاسخ مىگوييم:
1- بر فرض اينكه دلالت معجزه بر نبوت برهانى باشد، دلالت اقناعى تا چه حد معتبر است؟
در پاسخ، مىتوان گفت: به مقتضاى حكم عقل، اين نوع دلالت كافى نيست; چون موجب حصول يقين نمىگردد و حداكثر، افاده ظن مىكند، در حالىكه عقل به كمتر از يقين، از راه استدلال منطقى رضايت نمىدهد. اما در متون دينى، بر اعتبار اين نوع دلالت صحه گذاشته شده است; زيرا آنچه در بيانات دينى بر آن تاكيد گرديده، حصول علم و يقين در مسائل اعتقادى استبخصوص اين نكته كه در رسائل علمى و عملى فقهاى عظام نيز آمده است كه مسلمان بايد به اصول دينى يقين داشته باشد. اين علم و يقين نيز لازم نيستحتما از راه برهان عقلى حاصل شده باشد، بلكه اگر از طريق اقناعى هم حاصل شده باشد، كافى است. (33)
2- در متون دينى، با چه لحنى از دلالت معجزه سخن گفته شدهاست؟
ظاهر تعابيرى كه قرآن كريم براى معجزه بهكار برده (34) نظير «آيه» ( علامت روش و قاطع)، «برهان« ( چيزى كه هميشه اقتضاى صدق نمايد)، «بينه« ( دليل واضح و آشكار)، «بصيرة» ( روشنايى و آگاهى) و امثال آن، مفيد آن است كه معجزه دليلى قطعى بر نبوت است، بهنحوى كه با ارائه معجزه ديگر، حجتبر همگان (خاص و عام) تمام مىشود. قرآن ايمان كسى را كه به استناد معجزه مؤمن شده، ايمان براساس «بصيرة» مىداند و كفر در مقابل آن را «ضلالة» مىشمارد. (35) علاوه بر آنچه گذشت، لحن تحدى در قرآن كريم - كه معجزه پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله است - بهگونهاى است كه دقيقا برهانى بودن دلالت اين معجزه جاويدان را بر حقانيت نبوت رسول اكرمصلى الله عليه وآله مىرساند.
از سوى ديگر، بيان روايات نيز در اين زمينه، به شكلى، تقريبا مبين دلالتبرهانى معجزه است، بخصوص وقتى با تعابيرى از اين قبيل برمىخوريم: «المعجزة لله لايعطيها الا انبيائه ورسله و حججه ليعرف به صدق الصادق من كذب الكاذب»; (36) معجزه نشانه روشنى است از سوى خدا كه جز به پيامبران و حجتهاى خود نمىدهد تا بهوسيله آن، افراد راستگو از دروغگو باز شناسانده شوند. و نيز: «لكيلا تخلو ارض الله من حجة يكون معه علم على صدق مقالته»; (37) تا زمين از حجتى كه به همراه خود نشانهاى برافراشته و شناخته شده براى درستى و حقانيتسخن خويش دارد، خالى نباشد. اين نوع بيانات بهطور صريح، بر جنبهاى از دلالت معجزه تاكيد دارد كه حجت را تمام مىكند.
3- پيروان انبياعليهمالسلام چگونه به آنها مىگرويدهاند; آيا صرفا از راه معجزه و دلالتبرهان آن، به صدق ادعاى آنان پى مىبردند يا راههاى ديگرى هم وجود داشته است؟
در پاسخ، بايد گفت: اگر چه راه اعجاز راهى عام و همگانى براى شناخت انبياى الهىعليهمالسلام بوده است، اما تصديق انبياعليهمالسلام منحصر به اعجاز نبوده و لزوما اعتقاد به حقانيت آنان صرفا از طريق دلالتبرهانى معجزه حاصل نمىشد، بلكه اجابت دعوت انبياعليهمالسلام و تصديق حقانيت آنان از سوى امتهايشان ممكن است معلول علل و اسباب گوناگونى باشد كه معجزه يكى از آنهاست; چه بسا، بسيارى از مردم اقناعا در مسير پيروى از انبياعليهمالسلام گام نهاده باشند، بىآنكه برهانى قاطع پشتوانه گرايش آنان باشد. (38)
پىنوشتها
1- از جمله كسانى كه اعتقاد دارد راه اثبات نبوت منحصر به معجزه است،مرحوم ملا عبدالرزاق لاهيجى است. ر.ك. به: عبدالرزاق لاهيجى، سرمايه ايمان در اصول اعتقادات، تصحيح صادق لاريجانى، ص96
2- در كتابهاى كلامى، علاوه بر راه معجزه، طرق ديگرى نيز براى پى بردن به صدق ادعاى مدعيان نبوت و تشخيص نبى راستين از متنبى مطرح شده است; از جمله: 1- گواهى و نص انبياى گذشته بر نبوت پيامبران حق; 2- مطالعه در حالات و گفتار مدعى;3- جمعآورى شواهد و قراين درباره صدق مدعى;4- شناختحق وباطل وتطبيق سخن و عمل مدعى با آن و ... .
3- سيدمحمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 1، ص86; مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 4، ص 422; همو، آشنايى با قرآن، ج 1 و 2، ص 220; ابوالقاسم خوئى، البيان فى تفسير القرآن، ص 34; محمدتقى مصباح يزدى، راهنماشناسى، ص 194; جعفر سبحانى، الالهيات على هدى الكتاب والسنة، ج 2، ص 62 عبدالله جوادى آملى، پيرامون وحى و نبوت، ص 15
4- مرتضى مطهرى، آشنايى با قرآن، ص 220
5- عبدالله جوادىآملى، همان، ص 14
6- شبلى نعمانى، علم كلام جديد، ج 2، ص 64; وى اين مطلب را براساس اعتراض فخر رازى تقرير كرده، اما كلام فخر رازى در ذيل آيه 285 بقره خلاف اين نظر است.
7- مصطفى ملكيات، جزوه دروس مسائل جديد كلامى، درس23
8- محمد غزالى، اعترافات، ترجمه كيائىنژاد، ص 94 و 95
9- بايد توجه داشت كه دلالت معجزه بر نبوت عقلى است، نه وضعى يا طبعى. توضيح آنكه در كتب منطقى، دلالت را به حكم استقرار (از نظر منشا آن)، به سه قسم تقسيم كردهاند: 1- وضعى; 2- طبعى;3- عقلى. دلالت وضعى دلالتى است كه سبب آن وضع بوده و تابع قرارداد است. با علم به وضع يا آگاهى از ملازمهاى كه ناشى از وضع است، از دال پى به مدلول برده مىشود. مثال اين نوع از دلالت، دلالت الفاظ بر معانى و علايم رانندگى بر مقررات مخصوص به آن مىباشد. از لوازم لاينفك اين قسم از دلالت قرارداد كردن (مواضعه)، آگاهى از وضع و در نتيجه، اعتبارى و حيثى بودن آن است. در عرف عقلا، براى برقرارى ارتباط اجتماعى و سهولت انتقال پيام به ديگران و آسان كردن زندگى اجتماعى پذيرفته و آثار واقعى بر اينگونه اعتبارات بار مىشود. روشن است كه دلالت معجزه بر نبوت هرگز از اين قسم نيست; چرا كه مواضعهاى در كار نيست و قبلا اعتبار و قراردادى نسبتبه دلالت معجزه صورت نمىگيرد، بلكه امرى در ساحت واقع لباس تحقق مىپوشد، بى آنكه سابقهاى ذهنى يا قراردادى قبلى داشته باشد. اما دلالت طبعى كه در آن، برحسب اقتضاى طبيعت، از ادراك آثار خارجى به حالات طبيعى و درمانى كسى پى برده مىشود، طبع آدمى مقتضى آن است. در چنين مواردى، از يك علامت طبيعى - مثل تغييرات رنگ چهره - پى به مدلول مىبريم، (همانند دلالتسرخى رنگ دچهره بر شرمسارى) كه در آن، ملازمه ناشى از طبيعت آدمى است كه خود در اثر تجربه براى ايشان حاصل شده است. البته در ملازمه طبعى، تقارن ميان لازم و ملزوم عام و هميشگى نيست، بلكه گاهى تخلف مىكند و نيز در اثر گوناگونى طبايع مردم مختلف مىگردد. پس استثناپذيرى و اختلاف در آن اقتضاى راه دارد. با توجه به مفهوم اين قسم از دلالت، ناگفته پيداست كه معجزات هرگز از طبع آورندگان يا كسان ديگرى ناشى نشده و نيز ظهور و بروز حالات طبيعى افراد نمىباشد. قسم سوم از دلالات، دلالت عقلى است كه سبب آن عقل است; به اين معنا كه دلالتبين وجود خارجى دال و مدلول ذاتى است و درك دال عقلا انتقال به مدلول را در پى دارد. اين نوع ملازمه بين علت و معلول يا بين دو معلولى كه علتى واحد دارند، وجود دارد و رابطه دال و مدلول رابطهاى تكوينى است، نه قراردادى يا ناشى از اقتضاى طبع. مثال معروف اين قسم پى بردن از اثر(جاى پا) به مؤثر(رونده) يا از مصنوع به صنع استيا مثلا، وقتى عقل صورت چيزى را درك كند با توجه به محال عقلى بودن، پيدايش امر حادث بدون علت، پى به علت داشتن آن مىبرد بىآنكه نيازى به تجربه يا قرارداد داشته باشد.(ر.ك.به: مرتضى مطهرى، همان، ج 1 و 2، ص 218) چنانكه گذشت، دلالت معجزه نمىتواند قراردادى و طبعى باشد و نيز گفته شد كه بين معجزه و آورندهاش رابطهاى واقعى وجود دارد و نيز آنكه اين پديده خارجى عقلا دلالتبر مؤثر و علتى ماوراى طبيعى دارد كه به عنايتخاص او و بهواسطه اتصال آورنده معجزه با او چنين چيزى تحقق يافته است. بنابراين، دلالتش عقلى و منطقى و از قسم سوم است. يادآورى مىشود كه دلالت طبعى و عقلى اعتبارى نيست، بلكه بهنحو واقعى است، با اين تفاوت كه در دلالت طبعى، ملازمه بين دال و مدلول در حد اقتضا مىباشد و عموميت و كليت ندارد; استثنا و تخلف مىپذيرد و دچار تغيير و دگرگونى مىشود، اما در دلالت عقلى، اين رابطه على و معلولى و هميشگى است و استثنا بر نمىدارد.
10-11- مرتضى مطهرى، همان، ج 1 و 2، ص219 و 220
12- عبدالله جوادى آملى، همان، ص 18
13- قاضى عضدالدين عبدالرحمن ايجى در توضيح اين مطلب مىنويسد: ادله عقلى ذاتا با مدلولات خود ارتباط دارند، در حالى كه در معجزات چنين ارتباطى ديده نمىشود... دلالتسمعى نيز مستلزم دوراست; زيرا ادله سمعى متوقف بر صد نبى است، ولى ما از طريق معجزه مىخواهيم به همين مطلب برسيم. ر.ك.به: قاضىعضدالدين الايجى، شرحالمواقف، ج 8، ص 238
14 و 15- مرتضى مطهرى، مقدمهاى بر جهانبينى اسلامى، وحى و نبوت، ص 180،189، 190 / جعفر سبحانى، همان، ج 2، ص87; مصطفى ملكيان، همان، درس27
16- سيدمحمدحسين طباطبائى، همان، ج 1، ص 84 -86 / سيداحمد صفايى، علم كلام، ج 2، ص103 - 105
17- برخى از مقدمات اين برهان از كتاب آشنايى با قرآن ج 1 و 2 ص 220 نوشته شهيد مطهرى اخذ شده است.
18- جعفر سبحانى، همان، ص87 و89 ; اين برهان به نحو ديگرى نيز تقرير شده است: خداوند حكيم است. حكيم چيزى از جهان هستى را مسخر كاذب نمىكند. پس كاذب را تصرفى در آن نيست. از سوى ديگر، فرض بر اين است كه شخص مدعى مسخر هستى است. پس او كاذب نيست، بلكه صادق است.
19-20- عبدالله جوادى آملى، همان، ص 21، ص 14
21- ياد آور مىشود كه برخى از اشكالات ايراد شده بر برهانى بودن دلالت معجزه، خود به عنوان دليل اقناعى بودن آن نيز ذكر شده كه بعدا در رديف ادله اقناعى بودن مىآيد و از ذكر آنها در اينجا صرفنظر مىشود.
22-23- 24- مصطفى ملكيان، همان، درس26(ظاهرا اشكال از ناحيه چارلز براد باشد)
25-26- حبيب الله پيمان، فلسفه تاريخ از ديدگاه قرآن، ص 15،16 / على شريعتى، اسلامشناسى، ص 502 و506
27- ر.ك.به: سيدمحمدحسين طباطبائى، همان
28- جعفر سبحانى، همان، ج 2، ص87
29-30- مرتضى مطهرى، مقدمهاى بر جهانبينى اسلامى، ص 184 / ص189
31- همان، ص83 و 84; سيد محمد حسين طباطبائى، همان، ج1،ص83
32- ر.ك.به: محمد محمدى رىشهرى، فلسفه وحى و نبوت، ص 170
33- به نظر مىرسد نوعى يقين روانشناختى در مسائل دينى و اعتقادى پذيرفته شده و چنين نيست كه همه جا(در امور اعتقادى) لازم باشد يقين عقلى و منطقى صد در صد براى انسان حاصل شود.
34- قرآن كريم «آيه» را به معانى متفاوتى استعمال كرده; از جمله، به معناى آنچه كه از آن عرفا به معجزه تعبير مىشود. بنابراين، «آيه» معنايى عامتر از معجزه دارد و در مفهوم عام خود، چيزى است كه به وجهى، بر حقيقتى وراى خود دلالت دارد. براى نمونه، در بقره: 211 ، هود: 64، اسراء: 101، آل عمران: 45 و49 و ... بر معجزه، آيه اطلاق شده است.
35- قل انما ادعو الى الله على بصبرة انا و من اتبعن و سبحان الله و ما انا من المشركين»(يوسف: 108)
36- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 11، ص7
37- محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 168
38- بااستفادهازبيانات استاد رجبى و جزوه درسى ايشان درباره اعجاز